تخته سیـــــــاه

 

 

به درياچه چشم دوخت و با چشمهای عسليش شوری درياچه نمک را مزمزه کرد.

حيف از درياچه به اين خوشگلی نيست که شيرين نباشه؛ که ماهی نداشته باشه؟ آخه درياچه بی ماهی که درياچه نيست حتی حوض ها هم ماهی دارند.

ولی حيف او کوچکتر از آن بود که کاری برای درياچه انجام دهد؛ بايد کاری  می کرد؛ تصميمش را گرفت آب نباتی را که در دست داشت عقب برد و با تمام نيرويی که در بازو های نحيفش موج می زد پرتاب کرد.

حالا شايد درياچه شيرين شود. 

 

گزارش تخلف
بعدی