سرگرمی ، طنز ،جدول و ....
نارگیل من
!تمام عمرم را در یک نارگیل زندگی کردم
آنجا مخصوصا صبح ها که می خواستم صورتم را اصلاح کنم، بد جوری تنگ و تاریک بود، اما چیزی که بیشتر از همه آزارم می داد، این بود که برای تماس با دنیای بیرون، راهی نداشتم. اگر کسی از اون بیرون، تصادفا نارگیل را پیدا نکند و آن را نشکند، محکوم هستم تمام عمرم را در یک نارگیل بگذرانم و شاید حتی همان جا هم بمیرم
و در آن نارگیل مردم. چندین سال گذشت و بعد مردم بدن چروکیده و مچاله ی مرا داخل نارگیل پیدا کردند و گفتند: اسباب خجالت است.شاید اگر زودتر پیدایش می کردیم، نجاتش می دادیم.از کجا معلوم که خیلی ها مثل او گیر نیفتاده باشند
و راه افتادند و هر نارگیلی را که دستشان بدان رسید شکستند. ولی فایده ای نداشت. معنی نداشت. اتلاف وقت بود. آدم دیوانه ای که نارگیل را برای زندگی انتخاب کند، یک در ملیون است. خب راستش من که نمی توانستم به آنها بگویم که برادر ناتنی ای دارم که در بلوط زندگی می کند
گوستاوسون
مطرب درآمد
با چکاوک ِ سرزندهيي بر دستهی سازش.
مهمانان ِ سرخوشي
به پایکوبي برخاستند.
از چشم ِ ينگهی مغموم آنگاه |
ياد ِ سوزان ِ عشقي ممنوع را
قطرهيي
به زير غلتيد.
□
عروس را
بازوی آز با خود برد.
سرخوشان ِ خسته پراکندند.
مطرب بازگشت
با ساز و |
آخرين زخمهها در سرش
شاباش ِ کلان در کلاهاش.
تالار ِ آشوب تهي ماند
با سفرهی چيل و کرسي باژگون و سکّوب ِخاموش ِ نوازندهگان |
و چکاوکي مُرده
بر فرش ِ سرد ِ آجُرش.